هیس..
هیــ ـ ـ ــسسسسسسس...
عِشـ ـ ـقَم دَر آغُـ ـ ـوشِ دیــ ـ ـ ـگَریـ ـ ـ خوابیـ ـ ـدهـ اَسـتــ ـ
مَبادا بیـ ـ ـ ـدار شَـ ـ ـوَد "وجـ ـ ـدانـش"
انگشتانت را به من قرض بده...برای شمردن لحظه های نبودنت...کم آورده ام!
هیــ ـ ـ ــسسسسسسس...
عِشـ ـ ـقَم دَر آغُـ ـ ـوشِ دیــ ـ ـ ـگَریـ ـ ـ خوابیـ ـ ـدهـ اَسـتــ ـ
مَبادا بیـ ـ ـ ـدار شَـ ـ ـوَد "وجـ ـ ـدانـش"
ــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام
برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم …
آنقدر تمـــــــــیز میخندم
که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی …
و من در جیب هـــایــــم
دست های خالـــی ام را فریب دهـــم
که امن ترین جای دنیـــا را انتخاب کرده انــد …
من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم
و آخر هم به واقعیت می پیوست…
یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!
ببین غمگین،
ببین دلتنگ دیدارم...
ببین
خوابم نمی آید،
بیدارم...
نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:
تورا بیش از همه کس دوست میدارم
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب...
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد اورا به هوا برد که برد